-
دو نیمهی یک دل
چهارشنبه 27 فروردین 1404 15:45
باران بیوقفه میبارید. شب آرامآرام از پنجرههای شهر بالا میآمد و صدای رعد، دل آسمان را میشکافت. آرش کنار پنجره ایستاده بود، فنجانی قهوه در دست و دستی دیگر در جیب شلوارش، بیحرکت. برق آسمان که اتاق را سفید کرد، لبخندی تلخ روی لبش نشست. یادش آمد... لیلا از رعد و برق میترسید. همیشه خودش را جمع میکرد، گوشهی مبل یا...
-
فقط اندکی تو
سهشنبه 26 فروردین 1404 12:20
ا ز لحظهای که رفتی دلم میان تقویمها گیر کرد نه گذشتهای، نه آیندهای هست، فقط من ماندهام با چمدانی از خیال لرزش صدایت هنوز روی شانهام حس میشود انگار تازه گفتهای: «مواظبِ دلت باش...» نفس کشیدن سخت است وقتی هوایِ جهان، تو نباشی و پنجرهها رو به کوچهای بسته باشند که بوی قدمهای تو را ندارد این شهر، پر از سایههای...
-
رعد و برق بهانه ای بود.
سهشنبه 28 اسفند 1403 13:54
بعد از سالها بی خبری، چند ماه پیش دل رو به دریا زدم و تو یک عصر بارانی تو بهار که رعد و برق میزد، یک پیام براش فرستادم: سلام. نترس، تو رعد و برق حواسم بهت هست. بقیه ش با خودت ساعت 8:20 بود که فرستادم. سه دقیقه بعد جواب داد. ضربان قلبم رفته بود بالا و با استرس باز کردم تا ببینم. یک استیکر گل آخر مسیج بود که اول از همه...
-
بابایی
شنبه 18 مرداد 1399 01:49
بابایی، دلم برات یه ذره شده.....